گاری میوه فروشی سر کوچه ما بود و کسی هم می گفت، عشق دارم بخرید،سه عدد صد تومن است. با خودم من گفتم:که چه بیچاره شدیم ما مردم ، عشق هامان الکی است که فروشی شده است سر هر کوچه و بر هر گذری. روزگاری به ره عشق سری می دادند ، جانشان می دادند همه اش هم الکی، چون دگر عشق مقامی ندارد برما. هر کسی مدعی عشق شده و دو روزی عاشق. و سپس می گویند:ببخشید آقا ،از شما خسته شدم با اجازه بای بای! و دوباره نفر بعد...دریاب مرا ، شیدای توام.... ادعا دارد که عاشقم . درک کنیدم... و مجدد قصه از نو ، هوسی هم از نو... پسر شب که هم او می گوید:ببخشید خانم عاشق گیره ی موهای شما من شده ام ، به خدا می میرم ، پشت سر می خندد به تو و آنچه به او می گویی. ما چه بدبخت شدیم، عشق هامان الکی، خنده هامان الکی ، گریه هامان الکی ، و هنوز مدعی ایم عاشق همدگریم. در زمانی نه چندان دور ، کسی جرات این را که نداشت به زبان آورد حتی ، که من عاشق شده ام، عشق فرهاد مگر نشنیدی ،کوه را یک تنه کَند. تو مگر نشنیدی قصه ی لیلی و مجنون ، که عاشق و فدایی بودند، طفلکی لیلی جان چه غمی خورد به عشق مجنون... کاش می دانستیم ، عشق تقدس دارد پاک پاک است مثل آب روان ، که گِلینش نکنیم. کاش می دانستیم عشق ابهت دارد ، میوه و سبزی هر گاری نیست که فروشی باشد و حراجش بکنند. کاش می دانستیم عاشق واقعی اکنون چه مقامی دارد، احترامش بگذاریم همه. ما نباشیم پی رنگ و ریا ، عقب عشق نگردیم ، سر هر گذری، مهربانی بکنیم به همه ، به قناری . به کلاغ ، ولی از روی صفا یا به قول شاعر : پی گوهر باشیم ، لحظه ها را به چراگاه رسالت ببریم... ماه مبارک رمضان رو به همه روزه داران و روزه نداران تبریک میگم.... انشالله که خیر و برکت این ماه به تمام انسانهایی که در این ماه لیاقت نفس کشیدن رو دارن برسه....و به ما آمین می گویند: کسی روزه نمی گرفت ولی سحری می خورد. گفتند: تو که روزه نمی گیری ، دیگر چرا در سحری خوردن خود را اذیت می کنی ؟ گفته بود نماز که نمی خوانم ، روزه که نمی گیرم ، اگر سحری هم نخورم که دیگر کافر مطلق می شوم . پر از لاله ی سرخ پی نوشت عشق پدیده ای آموختنی است.همه ما تنها بخشی کوچک از ظرفیت و استعداد خویش را برای زندگی به مفهوم سرشار آن برای دوست داشتن -مراقبت کردن -آفرینش و حادثه جویی در معانی تمام و کمال آن به کار می گیریم در نتیجه به فعل رساندن نیروی بالقوه ما می تواند هیجان انگیز ترین ماجرای زندگی ما باشد..... سفر مرا به زمین های استوایی برد؛ و زیر سایه آن بانیان سبزِِ تنومند... عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد:... وسیع باش و تنها ...سر به زیر و سخت سهراب سپهری پرنده در صدای خوشش رنج و درد و ماتم نیست پرنده اهل شکوه و اهل گلایه و غم نیست و خوش به حال هوایش و خوش به حال دلش و خوش به حال پرنده که مثل آدم نیست دلا خو کن به تنهایی ؛ که از تنها بلا خیزد... نظرتون راجع به این مصرع چیه ؟ هر تفسیری که می کنید برام کامنت بذارید...لطفا! آدمک آخر دنیاست ؛بخند آدمک مرگ همین جاست؛ بخند
دوستی فصل قشنگی است
دوستی قدرت تلفیق شعور من و توست
دوستی حس عجیبی است میان پر و آب
رنگ آن مثل خداست
مردم شهر رفاقت دل آبی دارند
و در این شهر همه می خندند....
دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست؛ بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است؛ بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ؛بخند
Design By : Pars Skin |