سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

گاری میوه فروشی سر کوچه ما بود و کسی هم می گفت،

عشق دارم بخرید،سه عدد صد تومن است.

با خودم من گفتم:که چه بیچاره شدیم ما مردم ، عشق هامان الکی است که فروشی شده است سر هر کوچه و بر هر گذری.

روزگاری به ره عشق سری می دادند ، جانشان می دادند

 همه اش هم الکی، چون دگر عشق مقامی ندارد برما.

هر کسی مدعی عشق شده و دو روزی عاشق. و سپس

می گویند:ببخشید آقا ،از شما خسته شدم با اجازه بای بای!

و دوباره نفر بعد...دریاب مرا ، شیدای توام....

ادعا دارد که عاشقم . درک کنیدم...

و مجدد قصه از نو ، هوسی هم از نو...

پسر شب که هم او می گوید:ببخشید خانم عاشق گیره ی موهای شما من شده ام ، به خدا می میرم ، پشت سر می خندد به تو و آنچه به او می گویی.

ما چه بدبخت شدیم، عشق هامان الکی، خنده هامان الکی ، گریه هامان الکی ، و هنوز مدعی ایم  عاشق همدگریم.

در زمانی نه چندان دور ، کسی جرات این را که نداشت به زبان آورد حتی ، که من عاشق شده ام، عشق فرهاد مگر نشنیدی ،کوه را یک تنه کَند.

تو مگر نشنیدی قصه ی لیلی و مجنون ، که عاشق و فدایی بودند،

طفلکی لیلی جان چه غمی خورد به عشق مجنون...

کاش می دانستیم ،

عشق تقدس دارد

پاک پاک است مثل آب روان ، که گِلینش نکنیم.

کاش می دانستیم

عشق ابهت دارد ، میوه و سبزی هر گاری نیست که فروشی باشد و حراجش بکنند.

کاش می دانستیم

عاشق واقعی اکنون چه مقامی دارد، احترامش بگذاریم همه.

ما نباشیم پی رنگ و ریا ، عقب عشق نگردیم ، سر هر گذری، مهربانی بکنیم به همه ، به قناری . به کلاغ ، ولی از روی صفا

یا به قول شاعر :

پی گوهر باشیم ، لحظه ها را به چراگاه رسالت ببریم...


نوشته شده در دوشنبه 87/6/18ساعت 6:11 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin