سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

یکی بود...یکی نبود...زیر گنبد کبود...یه امام رضایی بود و  یه دلی عاشق رضا...
همین خودش یه دنیا بود ؛رحمت رضا
همین یه سلطان برای پادشاهی به دل بود
یه دنیا بود  با دو سو ...یه طرف امام رضا بود و یه طرف یه دل...عاشق رضا.

توی همین دنیایه یکی بود یکی نبود...یکی رفت یکی اومد
همون موقع که هنوز رضایی برای پادشاهی به دل بود...
دیگه دل نبود...
دل بود...اما اسیر بود 
چیزی برای دوست داشتن بود اما احساس نبود...
غیر از دل و خدا همه کس بود اما هیچ کس نبود...زندگی تا بود همین بود...اما این دل؛تنگ سرورش بود
دل تنگ زندگی بود...
دل تبعید شده از زندگی ....تبعید شده از دلدار...خواست که زندگی دیگه اینجوری نباشه...
خواست که رها باشه...خواست که معجزه بشه!!!

حالا این دله خسته توی روز میلاد عزیزش فقط یه چیز ازش می خواد:
اینکه رها بشم ازاین قفس و توی دستای گرمش آروم بگیرم.


نوشته شده در دوشنبه 87/8/20ساعت 3:8 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

فقط بلدید ادعا کنید عاشقید.....عشق .....عشق....یاد دارید بی حرمت کنید این کلمه ی مقدسو....البته حقم دارید...نمی دونید که چی شده....کسی نیس که بگه :عزیزم این عشق نیس....یه نیاز و غریزه اس...که این جوری احساسش می کنی....عاشقی به این سادگی ها نیس....نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!

حالا هر کی ادعا داره ...جرات می کنه این پستو بخونه و بهش فکر کنه؟واقع بین!

عشق را میباید عامل تکامل بخش انسان بدانیم بنابراین  باید آن را از ارضای نیاز های معمولی  و مشترک انسانی متمایز نماییم عشق پدیده الهی است وعاشق ومعشوق به هیچ عنوان از همدیگر خسته نشده و درهر لحظه در کنار هم بودن صفتی جدید نکته ای زیبا حسی جدید را در خویش چیدا می می کنند و این جستجو بدون پایان است  تا به کمال برسند. اگر ما برای رفع نیازهای خود به چیزی یا انسانی نیازمند باشیم نیاز ما به ان شئی یا انسان نوعی وابستگی ایجاد می کند ولی این وابستگی را نباید با کشش عاشقانه یکی بدانیم. این را باید از نوعی هوای نفس بدانیم حال آنکه عشق را باید را باید از جمله صفات برتر ومتعالی انسان بدانیم هدف ارضای نفس خویشتن است ولی هدف عشق بقا و و حضور معشوق است حتی اگر به فنای عاشق بینجامد بنابراین ملاک مشخص برای تمیز عشق و کشش امیال در همین است  که عاشق در صدد رضایت معشوق استنهرضایت خویش عاشق وقتی با معشوق کامل مواجه می شود می خواهد همه چیز خود را فنا کند و به او بپیوندد و عبارت معروف حافظ که می گوید:

     میان عاشق ومعشوق هیچ حائل نیست

                 تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

با  این توصیف عشق یک انسان به انسان دیگر را از تمایل و کشش مبتنی بر نیاز های وی منفک و مجزا کرد . به این ترتیب است که اگر فردی نشانه ای از عشق را در دل خویش نسبت به فردی دیگر دارد می باید  در درجه اول به معشوق خویش بیندیشد نه به خویشتن خویش.

 اگر برای ارضای تمایل خود معشوق را قربانی کند باید مطمئن باشد که این عشق نیست بلکه یک کشش از

نوع حیوانی است.


نوشته شده در جمعه 87/8/10ساعت 8:39 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

دیروز وقتی متولد می شدم هنوز ستاره ها سوسو میزدند.

هنوز درختان سجده می کردند؛که من برای19همین بار متولد شدم...مثل تمام روزهای سال که اگر یادم بماند

به دنیا می آیم...

دیروز را خوب یادم هست....خورسید بالا آمده بود ؛اما هنوز ستاره هارا می دیدم که به جای من خدا را شکر می کردند...

من هم سجده کردم مثل ستاره های 4آبان....

مثل درختا...

خوشحالم که هنوز هستم...خیلی خوشحال...

ته دلم شور میزنه...

اما من خدا رو دارم...

                                  خداروشکر که تنها نیستم...

اوه داره دیرم میشه...نمی دونم چی نوشتم ....منظورم اینه که تولدم مبارک...باید برم...

آرزومند آرزوهات


نوشته شده در دوشنبه 87/8/6ساعت 8:1 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

یک بذر بکارید                                                         

تا یک گل بروید....

رویاهایتان را در آسمان بجویید...

آسمان آنچه که دوست می دارید؛می دهد... 

 

.......................................................

    عشقی که در هر روز و هرشب نو نشود؛

دوام نخواهد یافت....حتی اگر به پرستیدن منجر گردد.

دو دل باخته چیزهایی را در آغوش می کشند؛ بیش از آنکه یکدیگر را در

آغوش بکشند...

بی شک عشق در یک جا جمع نمی شود...

عشق کلمه ای است از نور ؛ که دستانی از نور آن را بر برگی از نور نوشت....


نوشته شده در جمعه 87/7/26ساعت 8:28 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

                                                     خطاط لحظه ها

ساعت ، بمان نرو

دیگر زمان زیادی نمانده

باید کمی ستاره ببینم در آسمان

 باید نهال خنده بکارم روی لب

تا انتهای خط راهی نمانده است

تیک تاک عمر من

آه ای دقیقه های عجول و فراری ام

رخصت نمی دهید؟

باید برای خنده بیابم بهانه ای

ای لحظه های عزیزم شما چرا

فرصت نمی دهید؟

بر من چه کارهای زیادی که مانده است

زین خیل آرزوی فراوان دور دست...

ناگه چه دیر شد

زین فرصتی که نمی آیدم به دست

آخر کجا شدند...

ایوان و چای و حوض

و آن کودکی که پر از خاطرات سبز

از دست رفته اند

ساعت تورا به جان عقربه هایت بمان ، نرو   

باید کمی بنفشه بکارم کنار حوض

با چترهای بسته بجویم سرشک ابر

آیینه خنده های مرا آزیاد برده است

باید دوباره بیابم نشان عشق

گویی که سال هاست

من با کسی ، که نه

گویی با خودم

من قهر بوده ام

دیگر لواشکی ، به دلم پر نمی کشد

قاشق زنی ، به پشت پنجره قاشق نمی زند...

بادبادکی به آسمان سپیدم نمی رود

دیگر دلم ، ز روی آتش گرمی نمی پرد

قلک شکستنی مرا به ثروت بی حد نمی برد

اینک من و دقایقی پر از شاید و اگر

در انتظار چه ....؟

خود نیز مانده ام...

بی پرده با تو بگویم عزیز دل

یک شب چه کودکانه به خوابی سپید و پاک

ناگه چنین بزرگ، من از خواب جسته ام

در این زمانه ی آدم بزرگ ها

من سخت گشته ام

گویی کسی ،شبانه ، کودکی ام را ربوده است

از آن امید و خنده و احساس پاک و ناب

از لذت نشستن در حوض لحظه ها

چیزی نمانده است ...

باید شروع کنم

حتی اگر به آخر خط  هم رسیده ام

یک نقطه می نهم 0


اینک منم

بر پا و استوار ؛ آغاز خط نو

خوش خط تر از گذشته

آری منم ، که دفتر عمرم نوشته ام

بد خط ، سیاه ،خط خورده .

کسی را گناهی نیست

آه ای خدای من ..

از دفتر حیاتی چند برگ عمر من

چند صفحه مانده است ؟

دیگر گلایه بس ...

باید دوکاسه آب بریزم به پشت سر

باید دوباره عاشقانه نفس را فرو برم

باید که بی بهانه بخوانم ترانه ای

تا هست دفتری ...

تا مانده برگ نو ...

باید تمام ورق های دفتر را 

خط خورده یا سیاه 

دیگر ز یاد برد

دیگر مداد رنگ سیاهی، نمی خرم

یک جعبه آب رنگ

و آنگه مداد رنگی و نقاشی حیات

آبی آسمان

سرخی به گونه ها

زردی به آتش و سبزی به زندگی


اینک منم

قلم به دست....

خطاط لحظه ها

نقاش عمر خود

ساعت نماند و رفت

در این دو روز عمر

پیروز.....آن کسی

که در دفتر حیات

تکلیف هر چه بود

این مشق زندگی

زیبا نوشت و رفت.


نوشته شده در یکشنبه 87/7/7ساعت 8:44 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

سلام دوستان...ببخشید که دیر شد ؛اصلا قرار نبود "فاصله" اینقدر طولانی روی این صفحه بمونه... منتظر حضور چن تا از دوستان بودم ،از طرفی دو.سه روزی یه سفر کوچولو رفتم...برای ثبت نام دانشگاه...

البته شطرنجی تصورم کنید ...آخه پیام نوره !!! گفته باشم فقط یه روز ،روزه امو خوردم!!!

اما همچین بد هم نشد با  این پست آپ موندم،چون بعضی از دوستان تویه این مدت لطفشون به من رسید...همین جا از همه ی دوستان که لطف می کنن و حرفهای بی ارزش این حقیر رو می خونن ، متشکرم...و کسانی که کامنت می ذارن ...و  اینجا تنهام نمیذارن...خیلی ممنونم...همچنان منتظرتونم.

و

آرزومند آرزوهات

 


نوشته شده در یکشنبه 87/7/7ساعت 8:14 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

عقــــــــــــــــــــــــب گــــــــــــــــــرد..

1.

2.

3.

4.

5.

6.

7.

8...

9...

10...

.

.

.

20...

.

.

30...

.

.

100.

.

.

.

به چــــــــپ چپ

 

چپ.

چپ.

چپ.

چپ.

چپ.

چپ  چپ چپ....

ته دره...

مرگ.!!!

مرگ.


نوشته شده در جمعه 87/6/22ساعت 9:31 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

Design By : Pars Skin