سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

     آجرک الله یا مهدی (عج)

تنهایی سر مزار مادرت عزاداری می کنی و اشک به مظلومیتش می ریزی...کی میایی دست ما رو می گیری
و مزارشو بهمون نشون می دی؟ کی اجازه می دی حق مهربونی ها شو ادا کنیم و خاک قبرشو طلا بگیریم؟


نوشته شده در یکشنبه 90/2/11ساعت 11:44 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


دیشب من و خدا توی کوچه بودیم...هیچ کس جز ما نبود...
دستم توی دست خدا بود و با هم می دویدیم...
انگار پرواز می کردم...همیشه فکر می کردم پرواز کردن بال می خواد...
دیشب فهمیدم بدون بال هم میشه به اوج رسید...
دست خدا رو بوسیدم..عطر خوش دستاش بوی بهشت می داد...
خندیدم و گفتم دوستت دارم خدا جون! چون تو در کنار منی...
سرم روی زانوی توست و دست مهربون تو روی سرم!
تو همیشه با منی. من همیشه تو رو دارم...همه ی دنیا مال توست و تو مال منی.

پس من همه چیز دارم و خوشحالم

گفت : منم لبخندهای تو رو دوست دارم.

شکر مهربونیت!


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/10ساعت 7:10 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

می خواستم فرزندی کنم واسه پدر و مادرم... بفرستمشون کربلا
می خواستم پولامو پس انداز کنم و ....بفرستمشون کربلا
اما یـهو...
قبل از اینکه پدر و مادرم تصمیم قطعی بگیرن...قبل از اینکه پس انداز من به 100هزارتومن برسه...
اونا رفتن زیارت...رفتن کربلا!
رفتن و برگشتن...شبی که مراسم داشتیم...زیارت عاشورا میخوندند...
لابه لای ندبه ی حسینی یه حسی بهم گفت
هزینه ی سفر عشقو خودِ خودش می فرسته...پس تو نگران کم بودن پس اندازت نباش
پس اگه روزی پولی برای کربلا رفتن کنار گذاشتی ، فکر نکنی..پوله تو و مال تو ...یا تو بانی سفری .

                این اتفاق ماوراء طبیعت و فهم انسانیه...
شاید رازی هست ؛ بین کوچکی بنده و بزرگی خدای بنده

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 10:21 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

 
بچه محله هامون دوماه پیش کمر همت بستند که پیاده برند زیارت کربلا... قبول باشه زیارتشون انشاالله...ایشالله یه جرعه آب از اون دریای معرفت و عشق و ایمان بهشون رسیده باشه...و سختی راه رسیدن به حسین (ع) بشه آسونی راه رسیدن به خدای حسین(ع)
آمین!


نوشته شده در یکشنبه 89/11/24ساعت 1:56 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

  1229 سال پیش بود که ، غم خلاء حضور مهربانیه امامت

رضا (علیه السلام)،عالم انسانهای آزاده رو سیاه پوش کرد...

                 
                           
آجرک الله یا صاحب الزمان

   

به حرمت وجود امام رضا(علیه السلام) خاک مشهد مقدس شد و

شد فضای رفت و آمد ملائک...

اعتبار گرفت این سرزمین به خاطر بودنش ؛

هر غریبی از غریبی در اومدو همه کسش رضا شد و

کسی شد واسه خودش ؛

یه همچین روزایی بود که جفا کردند به معصوم ترین زمان ؛

یکی اومد و اشتباه کرد که باز صحه گذاشت بر مظلومیت شیعه ؛

 اشتباه کرد...اما بودن رضا (علیه السلام) رو کنار ما ابدی کرد

و چه اتفاق خوبی که رضا با همه ی مهربونی هاش

شد همسایه ی ما

شد مال ما

شد یه پنجـــــره....سمت خدا

 

آبی تر از نور دوستت دارم

 

تفسیر نوشت :خواستن سایه ی لطف امام رضا رو از سر ما کم کنند...
آخه مگه جریان رحمت وجود  امام رضا ،به بود و نبود جسمش ربطی داره
که به این سادگی مختل بشه؟!!!

پی نوشت : این روزا ؛ اگه چشمتون بارونی شد ، اجازه بدین به یاد امام حسین بباره ... که
دل امام رضام اینجوری آروم میگیره

 

 


نوشته شده در سه شنبه 89/11/12ساعت 1:18 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

گفتم که بنویسم،اندکی دلم اربعینی شود؛

و تو بخوانی،شاید لحظه ای گیرِ ناگزیرِ زندگانیت را از سطح دل ِ پاکت ، بزداید...

آسمان،شب را به آغوش کشیده بودو من، نگاهم را دخیل بسته بودم به پنجره فولاد رضایم.

می شناسی اش که ها؟

رئوفانه ترین ِ هستی .پناهگاه همیشگیمان.

در جمع عاشقانی که منتظر سپیده دم رحمت الهی ،عزادارِ چهلمین روزی که ، قدرت دستان عباس عاشورا را قلم زد تا به ابدیت تاریخ هدیه کند؛ بودم.

همین سال گذشته را روایت می کنم ، سال 88 ، که در کنار صاحبان عزا، رضای مهربانم و آقای صاحب زمانم و تمام جماعتی که در میانشان بودم ؛ گذشت...

باز اربعین شد و داغ همیشه تازه ی دلهایشان، خواب از چشمانشان ربوده بود.

خودمانیم ! عده ای دلگیر از گیر زندگی چنگ به دامان مهربانی اش، اجابت زمزمه های دلشان را آرزو می کردند.

و من؛

در این خیل (قریب) نشسته رو به مهربانی اش ...

شور سعادت این همنشینی ؛ آرزوها را از اعماق دلم و عزای اربعینی را از سطح چهره ام می ربود !

به خودم گفتم : (( تو هر چی باشیــو هـــر کجا، باز رضا جون همون امام رئوفه ، همون که حتی اگه دلت واسش تنگ نشه به یادته ،که اگه نری سراغش ، دلتنگ میشه ...واسه دلتنگی هات ،واسه نیمه اشکای پشت پنجره فولاد ... اینجوری دعوتت می کنه ، شب جمعه...شب اربعین .

اونوقت تو ! لیاقت پیدا می کنی آدمی رو ببینی که امام رضا نظر لطف بهش می کنه، یه لبیک هم خدا (به حرمت حسین و رضا) بهش میگه ؛ تا پشت این پنجره طئم شفاء و شفاعت رو بچشه... و میره که تا اوج رحمت الهی رو پرواز کنه ...

پس آروم بگیر و بدون هر آدمی هر کجای خط که باشه ، حتی اگر آخــر خط ، باز هم می تونه به مهربونی رضا امید داشته باشه... ))

بعد هم...

گپ و گفت خودمانیمان که گذشت، به آرزوهای قریبانه ی میهمانانش خدا خدا کردم و زیارت خاصه اش خواندم...

چشم به تعقیب نوشته ها بود که کتاب دعایم به قطره ای خیس شد

و بوی خوش گلاب تمام مشامم را صفا داد...

به خیالم خادم رضاست که با گلابپاش عطر محمدی را میهمان لحظه هایمان کرده...

قطره ها که تعدادش از شمار گذشت ، کتاب را بستم و سربلند کردم، گلدسته ی حرمش ، به نگاهم چشم دوخته بود و زیر نور چراغش دیدم.... نقطه چینی آسمان را به زمین می رساند...

دیدم که بــاران می بارد.

دیدم که عطر عجیب پیچیده در فضا عطر گلاب نبود... دیدم که بــاران می بارد!

همیشه گفته بودم: باران که بـبــارد ؛ اجابـــت می شــویـم!

و من دیدم که عزت حسین (ع) و وساطت رضا(ع) جریان رحمانیت الله را شدت می بخشد؛

و ناگهان باران می بارد.

و باران عطر اجابت حسینی دارد

زیـــر باران دل ، به تب و تاب هـــزار دل می تپد و آمین می گوید...

و بــــاز از آسمان خدا ، باران می بارد.

 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/4ساعت 7:20 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


نوشته شده در جمعه 89/9/26ساعت 4:4 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pars Skin