سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

گفتم که بنویسم،اندکی دلم اربعینی شود؛

و تو بخوانی،شاید لحظه ای گیرِ ناگزیرِ زندگانیت را از سطح دل ِ پاکت ، بزداید...

آسمان،شب را به آغوش کشیده بودو من، نگاهم را دخیل بسته بودم به پنجره فولاد رضایم.

می شناسی اش که ها؟

رئوفانه ترین ِ هستی .پناهگاه همیشگیمان.

در جمع عاشقانی که منتظر سپیده دم رحمت الهی ،عزادارِ چهلمین روزی که ، قدرت دستان عباس عاشورا را قلم زد تا به ابدیت تاریخ هدیه کند؛ بودم.

همین سال گذشته را روایت می کنم ، سال 88 ، که در کنار صاحبان عزا، رضای مهربانم و آقای صاحب زمانم و تمام جماعتی که در میانشان بودم ؛ گذشت...

باز اربعین شد و داغ همیشه تازه ی دلهایشان، خواب از چشمانشان ربوده بود.

خودمانیم ! عده ای دلگیر از گیر زندگی چنگ به دامان مهربانی اش، اجابت زمزمه های دلشان را آرزو می کردند.

و من؛

در این خیل (قریب) نشسته رو به مهربانی اش ...

شور سعادت این همنشینی ؛ آرزوها را از اعماق دلم و عزای اربعینی را از سطح چهره ام می ربود !

به خودم گفتم : (( تو هر چی باشیــو هـــر کجا، باز رضا جون همون امام رئوفه ، همون که حتی اگه دلت واسش تنگ نشه به یادته ،که اگه نری سراغش ، دلتنگ میشه ...واسه دلتنگی هات ،واسه نیمه اشکای پشت پنجره فولاد ... اینجوری دعوتت می کنه ، شب جمعه...شب اربعین .

اونوقت تو ! لیاقت پیدا می کنی آدمی رو ببینی که امام رضا نظر لطف بهش می کنه، یه لبیک هم خدا (به حرمت حسین و رضا) بهش میگه ؛ تا پشت این پنجره طئم شفاء و شفاعت رو بچشه... و میره که تا اوج رحمت الهی رو پرواز کنه ...

پس آروم بگیر و بدون هر آدمی هر کجای خط که باشه ، حتی اگر آخــر خط ، باز هم می تونه به مهربونی رضا امید داشته باشه... ))

بعد هم...

گپ و گفت خودمانیمان که گذشت، به آرزوهای قریبانه ی میهمانانش خدا خدا کردم و زیارت خاصه اش خواندم...

چشم به تعقیب نوشته ها بود که کتاب دعایم به قطره ای خیس شد

و بوی خوش گلاب تمام مشامم را صفا داد...

به خیالم خادم رضاست که با گلابپاش عطر محمدی را میهمان لحظه هایمان کرده...

قطره ها که تعدادش از شمار گذشت ، کتاب را بستم و سربلند کردم، گلدسته ی حرمش ، به نگاهم چشم دوخته بود و زیر نور چراغش دیدم.... نقطه چینی آسمان را به زمین می رساند...

دیدم که بــاران می بارد.

دیدم که عطر عجیب پیچیده در فضا عطر گلاب نبود... دیدم که بــاران می بارد!

همیشه گفته بودم: باران که بـبــارد ؛ اجابـــت می شــویـم!

و من دیدم که عزت حسین (ع) و وساطت رضا(ع) جریان رحمانیت الله را شدت می بخشد؛

و ناگهان باران می بارد.

و باران عطر اجابت حسینی دارد

زیـــر باران دل ، به تب و تاب هـــزار دل می تپد و آمین می گوید...

و بــــاز از آسمان خدا ، باران می بارد.

 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/4ساعت 7:20 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin