دیروز تولد فرشته یکی از هم کلاسی هام بود اما من یادم رفته بود وصبح که می خواستم برم مدرسه یادم اومد.قرار بود بچه ها کادو های حال گیری بیارن،من هم یه دفه به ذهنم خطور کرد که یکی از سر مسواکای شارژیمو ببرم .درنگ نکردم... ساعت اول سر کلاس خانم تلگردی ریاضی داشتیم،چقدر خندیدیم.چه جشن ساده و با شکوهی با باز شدن هر هدیه موج خنده کلاس رو زیرورو می کرد .ای کاش آبان نگذشته بود ومن هم جشنم رو کنار محفل ساده ی محبت بچه ها می گرفتم . ماه من ... زندگی بی پایان است وعشق ابدی؛ و مرگ تنها یک افق است؛ و افق چیزی جز محدوده ی دید ما نیست ؛ حدیث قدسی: (هر کس مرا جوید ،مرا یابد وهرکه مرا یافت ، مرا می شناسدوهر که مرا شناخت ،عاشق می شود ، وهر کس عاشق شد عاشقش می شوم و او را می کشم ، خون بهای این کشتن خودم حضرت حق هستم .) دلم می خواهد به مرحله ی فتنه برسی ،خدا دست تو می شود ،خدا پای تو می شود ،خدا چشم تو می شود ،تو خالق می شوی ذره ای از وجود او ،خدا گونه و الهی می شوی اگر در راه او باشی. آمین به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی کنار انتظارت تا سحر گاه شبی همپای پیچک ها نشستم تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی شبی از عشق تو با پونه گفتم دل او هم برای قصه ام سوخت غم انگیزست توشیداییم را به چشم خویش فهمیدی و رفتی چه باید کرد این هم سرنوشتی ست ولی دل رابه چشمت هدیه کردم سر راهت که می رفتی تو آن را به یک پروانه بخشیدی و رفتی صدایت کردم از ژرفای یک یاس به لحن آب نمناک باران نمی دانم شنیدی برنگشتی و یا این بار نشنیدی و رفتی نسیم از جاده های دور آمد نگاهش کردم و چیزی به من نگفت توو هم در انتظار یک بهانه از این رفتار رنجیدی و رفتی حیدر زاده امروز قاصدک بار بست فردا مسافر است او از سرزمین من کوچ می کند وتمام بنفشینه های باغ را چید تا با خود ببرد و من صبر می کنم یاد گرفتم که صبر کنم و فاصله ها را هر طور که می شود کم کنم رفتن او به من غم داد ،خوبیش اینه که کم داد0 قاصدک بار می بندد .می خواهد بهار سرزمین من را به دست دیگری بسپارد سازگارترین می خواهد از جور نابه سامانی ها برود قاصدک بنفش من می خواهد اوج بگیرد،می دانستم که این زمین جای او نیست اما او بزرگوار مانده بود شاید بهایش را کسی درک نکرده او می گفت،از قصه ی رفتن ومن سکوت کردم تمام حرفها ،خواهش ها ،چرا ها آروزی موفقیتش را کردن ،امید شادی هایش را داشتن وهر چیز گفتنی دیگری تا پشت حلقه ی اشک چشمانم آمدوبرگشت ومن نگاه کردم و خدا حافظی... گوشه ای نشستم و به پرواز قاصدک فکر می کردم دوستانم به سر خوشی ها مشغول و بی خبر... وحیده برای خودش می خواند ،شاید هم برای من ماه من غصه نخور...(این شعر جدید وحیده است از همه ی شعر هایش زیبا تر است) ومن به این فکر می کنم که: شاید خنکای نسیمی او را در پی خود کشانده شاید سردی زمستان اینجا به بی پایان صبر او پایان داده شاید درک هر ادراکی که او را می فهمیده ،مرده .قاصدک رفت ومن تمام قاصدک های یخی را به آسمان می فرستم که به خدا بگویند نگهدارش باش هر جا که هست. * امروز نخسین روز آینده ی ماست... * من نیرو خواستم وخدا مشکلاتی سر اهم قرار داد تا قوی بشم؛ * من به آنچه خواستم نرسیدم ولی آنچه نیاز داشتم رو به من داد . * یه دیوار کثیف اینجاست ،دو تا کار می تونم بکنم ؛یا با زغال یه خط اضافه کنم یا اینکه با پاکن یه خط سیاه رو پاک کنم ! * باید دنیا بسازیم نه با دنیا بسازیم. * تجربه معلم بی رحمیه اول امتحان می گیره وبعد درس میده * من برای این به دنیا اومدم تا زندگی رو برای من های دیگه آسون تر کنم * افسوس خوردن به خاطر چیزی که نداریم هدر دادن چیزیه که داریم * شاید خدا صحرا رو آفریده تا ما بتونیم با دیدن نخل تبسم کنیم * از زمان نردبامی درست کنیم برای موفقیت نه کاناپه برای استراحت * روز رو خورشید می سازه وروزگا رش رو من
ماه من ...
ماه من ،غصه چرا
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من...
دل به غم دادن و از یأس ،سخن گفتن
کار آن هایی نیست که خدا را دارند ؛
ماه من غم و اندوه اگر هم، روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ایت
از لب پنجره ی عشق
زمین خوردو شکست ؛
با نگاهت به خدا
چتری باز کن و با خود گو
که خدا هست،خدا هست،خدا
ماه من ؛غصه اگر هست ،بگو تا باشد...
معنی خوشبختی... بودن اندوه ست...
ولی از یاد نبر ...
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری ست ؛پر از یادخدا
که در آن باز کسی می خواند:
که خدا هست ،خدا هست ، خدا
ماه من ،غصه چرا ...
غم و اندوه چرا ؟
این همون شعریه که گفته بودم دوستم سروده.هلیا هاشمی(وحیده)
Design By : Pars Skin |