یکی بود؛ یکی نبود... زیر گنبد کبود،هنووووووووز خدا یکی بود. فرشته و آدم و حوا محمد و علی و زهرا... و هنوز خدا یکی بود. محمد بود و آدم نبود... معصیت و گناه نبود... و همیشه هر اتفاقی باید اولین باری داشته باشه... و بالاخره....یه جایی ...یه روزی...به یه بهانه ای،باید اولین نفر طغیان کنه و آلوده بشه... ... همون روزا که یکی بود و یکی نبود...و شاید هنوز گنبد کبود نبود... خدا خواست که یکی باشه ... یکی باشه تا پرتوی قدرت لایزالش رو در کالبد وجودش به نمایش بگذاره... خواست که خاندان محمد باشن... و خواست که آدم موجود باشه و فرمان داد که موجود باش ! پس آدم آفرید و گفت:فتبارک الله احسن الخالقین ! و آدم نبوده با روح خدا بود شد... و خدا به تمام فرشتگان دستور داد که : تعظیم کنید به بهترین آفریده ام ! و چون هنوز خدا خدای فرشته ها بود ، به حکم ارادت اطاعت کردن... شاید حالا وقت طغیان عصیان بود... و ابلیس مغرور شش هزار سال عبادت ...اولین گناه دستگاه آفرینش رو به نام خودش ثبت کرد. این غرور بود که اجازه نداد به یک خاکی سجده کنه... پس طرد شد...تـــــــــــــــــــــــــــــــــا ابد! برای تو می نویسم گلم ! که امروز هزارمین گناه زندگی ات رو مرتکب شدی و هنوز در آغوش خدا جای داری! گناه ابلیس رو تکرار نکن که حتی زمینی ها هم طردت می کنن!
Design By : Pars Skin |