شب با تمام غربت از راه می رسد و من تنهام ...مثل تمام سالهایی که گذشت... وقتی لحظه های شور به تو رسیدن می گذشت... وقتی من با تمام وجود از تو برای تو می نوشتم... وقتی برای تمام کاغذها بها سطل زباله بود... وقتی.... برای تمام راههای بسته نقشه می کشیدم... چگونه بود خدایی که برایم ، زندگی را با تمام نبودنها رقم زد!!! چگونه بود صدایم که دیگر به خدا نمی رسد!!! فاصله ها ما را اینگونه از هم جدا کرد... برای رسیدن راه بی پایان است و ...
نوشته شده در پنج شنبه 87/12/29ساعت
12:12 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |