سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

((و در آغاز هیچ نبود ،کلمه بود ، وآن کلمه خدا بود))    (تورات)

و (کلمه) بی زبانی که بخواندش ،و  بی (اندیشه ) ای که بداندش، چگونه می تواند بود؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ،

                                و با (نبودن )چگونه می توان ب( بودن)؟

و خدا بود و ، با او ،عدم

و عدم گوش نداشت ،

حرفهایی هست برای (گفتن )

که اگر گوشی نبود؛ نمی گوئیم.

و حرفهایی هست برای (نگفتن)؛

و حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند .

حرفهای شگفت،زیبا و اهورائی همین هایند ،

و سرمایه ی ماورائی هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد،

حرفهای بی تاب و طاقت فرسا ،

که همچون زبانه های بی قرار آتشند،

و کلماتش ، هر یک ، انفجاری را به بند کشیده اند ؛

کلماتی که پاره های (بودن) آدمی اند...

اینان هماره در جستجوی (مخاطب) خویشند ،

اگر یافتند ، یافته می شوند...

....و

در صمیم (وجدان) او ، آرام می گیرند .

و اگر مخاطب خویش را نیافتند ، نیستند،

و اگر او را گم کردند ، روح را از درون به آتش می کشند و ، دمام ،حریق های دهشناک عذاب بر می افروزند.

و خدا برای نگفتن حرفهای بسیار داشت ،

که در بیکرانگی دلش موج می زد و بی قرارش می کرد .

و عدم چگونه می توانست (مخاطب) او باشد؟

......

هر کسی گمشده ای دارد،  

 و خدا گمشده ای داشت .

هر کسی دوتا است،و خدا یکی بود .

هر کسی،به اندازه ای که احساسش می کنند ،( هست)

هر کسی را نه بدانگونه که (هست)، احساس می کنند،

بدانگونه که (احساسش) می کنند، هست.

انسان یک لفظ است که بر زبان آشنا می گذرد،

و (بودن) خویش را از زبان دوست ، می شنود .

هر کسی (کلمه) ای است :

که از عقیم ماندن خود می هراسد،

و در خفقان جنین، خون می خورد ،

و کلمه مسیح است ،

آنگاه که (روح القدس) –فرشته ی عشق- خود را بر مریم بیکسی ، بکارت حسن ، می زند و با یاد آشنا ،فراموش خانه ی عدمش را فتح می کند ....

*شاندل *

 


نوشته شده در سه شنبه 86/12/14ساعت 6:14 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin