این مدتی که نبودم سرگرم زندگی و فراز و نشیب هاش و خوشی ها و ناخوشی هاش بودم و هستم...
شاید اینکه همسرم شهرستانیه و رفت و آمدهای این مسیر مزید بر علت باشه...همیشه فکر می کردم خاطرات دوران عقد و شیرینی هاش انگیزه ی بیشتری برای نوشتن باشه...
که توی وبلاگم ثبت بشه واسه چن سال دیگه ،خوندنی باشه واس خودمونو بچه هامون... اما نمی دونم چرا اینجوری نیست....
البته تو دفترم گاهی اوقات می نویسم... بعضی از اتفاقات انقدر شیرین و جذاب هست که از خودم توقع دارم بدون یادداشت همیشه به یاد داشته باشم شون.
سعید همسر خوبیه برام... خانوداه ی خوبی داره و من کنارش خوشبختم... دوران خدمتش پر از خاطرات سخت و شیرین و جذاب بود...
و الان با جدیت کار می کنه که بتونیم به زودی بریم سر زندگیمون...
دلیل اینکه بعد از چند ماه فرصتی ایجاد کردم که به وبلاگم سربزنم ... تبریک ولادت امام زمان (عج) هست
قصد کردم یه نصفه روز خودمو از همه ی دلمشغولی های زندگی بیرون بکشم به احترام امامم...
فردا روز خاصیه... مگه میشه که آدم مثل بقیه ی روزا بهش نگاه کنه؟!!!
فردا جمعه ایه که ولادت آقاست
کاش همین جمعه ظهور کنه...
امشبو تا صبح به التماس آمدنش توی خونه ی امام رضا می شینیموبا وساطت حضرت رضا دعا می کنیم...
خدا جون! ظهور آقا رو عیدی این شب قشنگ قرار بده برای شیعه هاش...
خدا جون! تو که میدونی ، آدم بدا دارن خیییییییلی بدی می کنن... آدم خوبا توان مقابله باهاشونو ندارن...
اجازه بده مهدی بیاد و همه رو یاری کنه...دلم برای نسل آینده شور میزنه... برای بچه هام... بدون حضرت قائم چه کنن!
Design By : Pars Skin |