صبح کلاس داشتم اما عصر مشهد بودم. دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم لیکن از لطف لبت صورت جان می بستم
شب یلداست و همه بچه ها خونه ی ما جمع اند.آخر شب وقت فال گرفتن شد....
همیشه شعرای حافظ رو من می خوندم ولی حالا بدجوری صدام گرفته ...
سرما خوردگی و پایان نامه و امتحان ها و ... حال و حوصله رو ازم گرفته .
گفتم حافظ حالم گرفته ...یه چیزی بگو که دلم باز شه...
اما انگار حافظ هم می دونست این روزا چیزی نداره که انرژی رفته ی منو احیا کنه !
کتاب رو که باز کردم این شعر اومد:
کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی ، گفتیم و همین باشد
از لعل تو گریابم انگشتری ، زنهار صد ملک سلیمان در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود، از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی ، خیر تو در این باشد
هرکو نکند فهمی، زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ارخود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه ی پیشین، تا روز پسین باشد
حافظ با این همه توانایی هم اظهار عجز می کنه و میگه دل غمگین تو رو حتی شعرای من نمی تونه شاد کنه... آب پاکی رو میریزه و میگه این قسمت توست... از اون طرف هم میگه هرکس قلم خیال انگیز رو درک نمی کنه به تصویر کشیدنش حرامه ، هر چند که آدم مهمی باشه (اونا نمی فهمند،من که می فهمم چه کنم!)
گفتم تو راست می گی حافظ جون ... حالا از عشق بگو... این شعر اومد:
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست دیرگاه است کزین جام هلالی مستم
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که بحور در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم
در ره عشق از آن سوی فنا، صد خطر است تا نگویی که چو عمرم بسر آمد رستم
بعد از نیم (مرگم) چه غم از تیر کج انداز حسود چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا که به افسوس و جفا، مهر وفا نشکستم
صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
رتبت دانش حافظ به فلک برشده بود کرد غمخواری شمشاد بلندت، پستم
واقعا قشنگ میگه... یه بار دیگه هم که باز کردم باز همین شعر اومد...
بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا
Design By : Pars Skin |