سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...


دیشب من و خدا توی کوچه بودیم...هیچ کس جز ما نبود...
دستم توی دست خدا بود و با هم می دویدیم...
انگار پرواز می کردم...همیشه فکر می کردم پرواز کردن بال می خواد...
دیشب فهمیدم بدون بال هم میشه به اوج رسید...
دست خدا رو بوسیدم..عطر خوش دستاش بوی بهشت می داد...
خندیدم و گفتم دوستت دارم خدا جون! چون تو در کنار منی...
سرم روی زانوی توست و دست مهربون تو روی سرم!
تو همیشه با منی. من همیشه تو رو دارم...همه ی دنیا مال توست و تو مال منی.

پس من همه چیز دارم و خوشحالم

گفت : منم لبخندهای تو رو دوست دارم.

شکر مهربونیت!


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/10ساعت 7:10 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin