سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...


کوچک شده بودم ... تنها بودم... روی خاک های نرم قدم می گذاشتم و چشمانم در پی گمشده ای می گشت... قدم هایم همراهی اش می کرد و سر تا سر این بی کران را با نگاهم زیر و رو کردم ... حساب چند روز و چند ماه و چند سالش را نداشتم... یک جایی که به ظاهر مثل همه ی جاهای این برهوت بود و برای من نه ؛ ایستادم هر دو دستم رو بردم زیر خاک ها و مشت هامو پر کردم ... فکر کردم خودشه... فکر کردم پیداش کردم ! همه ی این راهی که اومده بودم برگشتم... دویدم و برگشتم سمت خدا یک نفس دویدم... نزدیکش که شدم ... ایستادم... نفس نفس میزدم و صدای تپش قلبم رو می شنیدم... قد و قواره ام از اون چیزی که بود کوچکتر شده بود ... خیلی کوچک.
مضطر از اینکه قبول کنه یا نه..رفتم جلو... آروم آروم... رو به روش ایستادم و دستامو سمتش دراز کردم مشتمو نیمه باز کردم. یه چشمم به دستاهم بود و ذره هایی که ریز ریز از لا به لای انگشتام می ریخت... یه چشمم به چشمای خدا که چی بگه ...با اخماش که نگاهم کرد فهمیدم که نفهمیده بودم ... نگاه نگرانم از صورتش لغزید سمت دستام ... باز ملتمسانه نگاهش کردم ... به خودم گفتم حالا دیگه مهم نیست چقدر گشتی... چقدر آب شدی... مهم اینه که ذره های کف دستت رو باید رها کنی ... گذشتم ازش چون اون نمی خواست... دستامو باز کردم... بازِ باز ... همه اش ریخت جلوی پام ... نگاهم لغزید اونجا...
دو سه گام رفتم عقب...دستامو گذاشتم روی چشمامو اشکام که ذره ذره می ریخت باز هم آب می شدم.
آدم توی هبوط زود آب میشه بعضی ها آب می شن و نیست می شن...بعضی ها آب که می شن بزرگ می شن... منم بزرگ می شدم.

توی اون سکوت همیشه جاری هیچ وقت به اندازه ی اون روز آرزو نکردم که کاش خدا باهام حرف میزد!
قدم می زدم... دلم برای نسیمی که بوی بهشت داشته باشه تنگ شده بود...
هر روز می گذشت... هر شب می گذشت ... من تنها بودم و هستم.
گذشتم ازش... خود خدا هم دید که گذشتم ازش... اما هنوز دلم پیش اون یه کود خاکه که جلوی پای خدا گذشتم ازش...
خیلی روز گذشته... خیلی شب گذشته... و تو نمی دونی که شب و روزای هبوطی چقدر سخت می گذره
می ترسم... می خوام برگردم...تنها برگردم.. من از این روزای هبوطی می ترسم... از تو که یه کود خاکی می ترسم که این همه احساس قشنگو آب کنی... من هنوز صدای تپش قلبم توی گوشمه و این صدا رو دوست دارم... پس بر می گردم.


نوشته شده در شنبه 90/10/24ساعت 2:0 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin