سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...











مقدس ترین تعبیر بودن ! هنوز آسمان شبهای تنهایی ام ؛ متوسل به

دامن سپید ترین قاصدکهای فرشته وار خدا ، شب را به صبح

می سپارد.

و باز دلم ، مضطر و با حال دعا ، دعا...تو را از مهربان ترین

قاصدکهای خدا می طلبد.

در لحظه هایی که پناهم می شوی ، همان شبانه هایی که ،

 از سر لطف... این دل غریبه را قریب  می کنی...سجاده ی

شکرم در مدار اجابت الهی پهن است.

همان لحظه هایی که می ترسم از هجوم صبح؛ که می ترسم

دوباره گم شدن را تجربه کنم در هجوم خلاء !

که شلوغی های بی تو خالی است ... خالی از همه چیز.

 خالی از همه کس .

فکرش را که می کنم ، دل من می گیرد و  کوچکتر از جایی

 برای تپیدن نبض احساسم می شود...

که دوباره زتدگی مرا از تو دور کند ؛ مرا از خویش دور کند...

و باز توسل...فقط توسل. امید بودن می شود که من می مانم!

دوباره دیشب کنار سجاده ی دل ؛ همجوار مهربانی ات شدم،

 و یک بغل حرفهای گفتنی را چشمانت از تمنای نگاهم

خواند...و دل من سبک شد!

ولیکن امروز دوباره دلتنگم ، دوباره پُر... پُر...

پُر از عارفانه هایی که باید برسانم به دستت ، ولیک از تو دورم ... دور...

باید بگویم... همین نیمه شب که از راه رسد باید بگویم با تو ...قبل

از اینکه سپیده سر زند ، بگویم که هراسانم !!! به وسعت ناشناختههای شبهای قدر،

هراسانم ، از غفلتی که کردم ، از حکمتی که در پی اش

نبودم ، از همتی که خواست ونداشتم، از شوقی که داشت و ندیدم ،

از معصیتی که گذشت در آن راهی نیابد ،از دعایی که

به دست خدا نرسد،

از قدری که بگذرد و قدر ندانم ، هراسانم...

هراسان از لحظه هایی که حتی تو مرا به خود وانهی!

دوباره باید بگویم التماس دعا یا حجة الله ! در لحظه های توسل قدر ،

بک یا الله که گفتی ،از حال زارم به خدا بگو...قسمش که دادی برایم

 نجات و رهایی بطلب!

باحجة ، که رسیدی به گونه های خیسم رحم کن و ناجی ام شو.

نجاتم ده...نجاتمان ده از اسارت دنیایی ،که تو آخرین در امیدی...

همین نیمه شب که از راه رسید ، دوباره اشکهای سحرگاهم را هدیه به همان

مهربان ترین فرشته ی خدا می کنم.

و سپیده که بالا زد ؛ دوباره کنار جاده منتظر آمدنت خواهم ماند ؛

این نامه را دوباره به همان نشانی همیشگی می فرستم ؛

 و باز می نویسم:

دل من هزار روز دیگر هم که نیایی ، منتظر خواهد ماند.

متوسل خواهد ماند.

عاشق خواهد ماند؛

ولی ای عزیزترین کا ش بشود همین روزها...چشمانمان را روشن کنی

 به نور وجودت.

 «اللهم عجل لولیک الفرج»


نوشته شده در دوشنبه 89/6/8ساعت 9:59 عصر توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin