سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...راه بهشت...

 بهار می بارید؛
وقتی تو با تمام وسعت یک حس لطیف ،وارد خلوت تنهایی هایم شدی...
و من همچون کویری وسعت داشتم ...و سادگی !
و هر زیبایی ای که در خورشید وجود آدمیت نهاده می شود ؛
از نزدیک ترین
 شعاع بر وجودم می تابید...
و من کویر بودم...به سادگی (ساده زیستی) ...برهنه می نمودم ...
نه از باران بهار نصیبی بود مرا...و نه غم گزند سوز زمستانی!!!
و من با تو بود که برای اولین بار...و فقط برای یک بار بود؛
که حس بارش را چشیدم...
و عجیب حسی بود!
حس نفوذ قطرهای سرد باران در وجود گرمم...
تجربه ی زیبای تنها نبودن...
لذت تقسیم وسعت کویرم میان من و تو....

و شکاف افق با دستان تو...
دستانی که برای من ...من با تمام ساده گی ام ؛ معجزه گر نام گرفت!

و عشق نامیدم ...
جریان ناب نفوذ قطرهای بارانیت را...
و همین ساده ترین آغاز قصه ی یک انسان است.

 


نوشته شده در سه شنبه 88/9/24ساعت 8:43 صبح توسط نجمه صیدمحمدخانی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin