• وبلاگ : ...راه بهشت...
  • يادداشت : تولدم مبارك!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مادر خسته از خريد برگشت و به زحمت زنبيل سنگين را داخل خانه آورد. پسر بزرگش که منتظر بود، جلو دويد و گفت: مامان، مامان!

    وقتي من در حياط بازي مي کردم و بابا داشت با تلفن صحبت مي کرد، علي با ماژيک روي ديوار اتاقي که تازه رنگش کرده ايم، نقاشي کرد!
    مادر عصباني به اتاق علي کوچولو رفت.
    علي از ترس زير تخت قايم شده بود، مادر فرياد زد: تو پسر خيلي بدي هستي و تمام ماژيک هايش را در سطل آشغال ريخت. علي از غصه گريه کرد.
    ده دقيقه بعد وقتي مادر وارد اتاق پذيرايي شد، قلبش گرفت. علي روي ديوار با ماژيک قرمز يک قلب بزرگ کشيده بود و داخلش نوشته بود:

    ? مادر دوستت دارم!

    مادر در حالي که اشک مي ريخت به آشپزخانه برگشت و يک قاب خالي آورد و آن را

    دور قلب آويزان کرد.تابلوي قلب قرمز هنوز هم در اتاق پذيرايي بر ديوار است!